شرار

شعر آئینی

شرار

شعر آئینی

مشخصات بلاگ
شرار

شد پایمال خال و خطت آبروی چشم
از آب شد تهی و پر از خون سبوی چشم
شد صرف نحوه نگهت گفت و گوی چشم
گفتی بسوز درغم من ای به روی چشم
تا می درم لباس به پا کن شرار را

طبقه بندی موضوعی

 

 

زهی کوی کسی کز خون بود آب خیابانش

ز سرهای عزیزان چیده گلدان گرد میدانش

 

به خورشید قیامت می شود منجر به هر جلوه

تشرف های آئینه به صحن شبنمستانش

 

 آیینه ای که بکرترین التفات بود

پشت حیاط خلوت او هم حیات بود


یکشنبه های هفته به منبر جلوس داشت

سیر کلام او همه ذاتاَ ز ذات بود

نای نفس کشیدن و رعنا شدن نداشت

سرو علی دگر کمر پا شدن نداشت


این بر همه طبیب ، ز خود دست شسته بود

کی گفته او توان مسیحا شدن نداشت

در خواب دیده ام که در آورده پر، تنت

افتاده پیش قافله ها چون خبر، تنت

 

گفتی انار خواسته ای، ای به روی چشم

دل خون شد و نشست به پای شجر، تنت

وقتی بگو بخند تو در خانه جا نشد

لفظ بیا ببند به زخمت دوا نشد

 

مشکل که آفتاب درآید به آینه

زهرا مگر که رخ بنماید به آینه


 جز مرتضی برابر زهرا ندیده ایم

باید که چهره نیز بیاید به آینه