شرار

شعر آئینی

شرار

شعر آئینی

مشخصات بلاگ
شرار

شد پایمال خال و خطت آبروی چشم
از آب شد تهی و پر از خون سبوی چشم
شد صرف نحوه نگهت گفت و گوی چشم
گفتی بسوز درغم من ای به روی چشم
تا می درم لباس به پا کن شرار را

طبقه بندی موضوعی

اهل مدینه فاطمه ام را نظر زدند

سه شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۱۴ ب.ظ

اهل مدینه فاطمه ام را نظر زدند
با برق چشم خرمن جان را شرر زدند

در اول ربیع خزان شد بهار من
ماه مرا به آخر ماه صفر زدند

از چوب، خون تازه روان شد به روی خاک
از بس که با غلاف به پهلوی در زدند

می رفت آب غسل نبی از کفن هنوز
کاین قوم، دل به آب برای گذر زدند

تا آمدم به خویش، جلالش کبود شد
بدسیرتان جمال مرا بی خبر زدند

هر قدر گفت دختر پیغمبرم مزن
اهل مدینه فاطمه را بیشتر زدند

این جای دست های فلانی فقط نبود
این نقش را مسلَّم، چندین نفر زدند

تاریکِ روشن دم صبح است موی او
در شب چگونه خیمه سپاه سحر زدند

معنی ورشکسته چو خواهی، مرا ببین
 سرمایه ی امید مرا از کمر زدند
***محمد سهرابی***

نظرات  (۲)

دوست عزیز لینک شدید.
خوشحال میشیم به ما هم سر بزنید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی