شرار

شعر آئینی

شرار

شعر آئینی

مشخصات بلاگ
شرار

شد پایمال خال و خطت آبروی چشم
از آب شد تهی و پر از خون سبوی چشم
شد صرف نحوه نگهت گفت و گوی چشم
گفتی بسوز درغم من ای به روی چشم
تا می درم لباس به پا کن شرار را

طبقه بندی موضوعی

۱۱ مطلب با موضوع «محمد سهرابی» ثبت شده است

   یا امام رضا(ع)


وقتی که قال در حرمت حال می شود

دست دعا به شانه ی من بال می شود

 

در این همه مریض یکی را شفا مده

تقصیر توست این همه جنجال می شود


 

زلفِ دلدار الهی که پریشان نشود

هیچ غم باعث آزار عزیزان نشود

 

آن دو چشمی که بُوَد قبله ی زوار دلم

من دعایم همه این است که گریان نشود

 


من با تو زندگی نکنم پیر می شوم
بی تو من از جوانی خود سیر می شوم

من در شعاع پرتو شمس الشموسی ات
بی اختیار پیش تو تبخیر می شوم


خستگی غالبا امروز به تن می ماند

این لباسی است که هر شب به بدن می ماند

کس به چشمان تو آدم نشده ، راه نبرد

دیدگان تو به جنّات عدن می ماند



اهل مدینه فاطمه ام را نظر زدند
با برق چشم خرمن جان را شرر زدند

در اول ربیع خزان شد بهار من
ماه مرا به آخر ماه صفر زدند

 

 

زهی کوی کسی کز خون بود آب خیابانش

ز سرهای عزیزان چیده گلدان گرد میدانش

 

به خورشید قیامت می شود منجر به هر جلوه

تشرف های آئینه به صحن شبنمستانش

 

 آیینه ای که بکرترین التفات بود

پشت حیاط خلوت او هم حیات بود


یکشنبه های هفته به منبر جلوس داشت

سیر کلام او همه ذاتاَ ز ذات بود

نای نفس کشیدن و رعنا شدن نداشت

سرو علی دگر کمر پا شدن نداشت


این بر همه طبیب ، ز خود دست شسته بود

کی گفته او توان مسیحا شدن نداشت

در خواب دیده ام که در آورده پر، تنت

افتاده پیش قافله ها چون خبر، تنت

 

گفتی انار خواسته ای، ای به روی چشم

دل خون شد و نشست به پای شجر، تنت

وقتی بگو بخند تو در خانه جا نشد

لفظ بیا ببند به زخمت دوا نشد