شرار

شعر آئینی

شرار

شعر آئینی

مشخصات بلاگ
شرار

شد پایمال خال و خطت آبروی چشم
از آب شد تهی و پر از خون سبوی چشم
شد صرف نحوه نگهت گفت و گوی چشم
گفتی بسوز درغم من ای به روی چشم
تا می درم لباس به پا کن شرار را

طبقه بندی موضوعی

وقتی بگو بخند تو در خانه جا نشد/لفظ بیا ببند، به زخمت روا نشد/


صبح دراز تو سر مغرب شدن نداشت/مویت سفید گشت و رفیق حنا نشد/


قدری غذا بخور جگرم ریشِ ریش شد/شاید که ماندی و سفرت از قضا نشد/


در خانه روسری به سرت قاتل من است/قتل کسی به پارچه ای نخ نما نشد/


قحط طبیب اشک علی را مضاف کرد/قحطی چنین پر آب، عیان هیچ جا نشد/


جان خودم قسم که همین چند روز پیش/گفتم که کج کنم سر این میخ را نشد/


پهلوی و روی و موی و وضوی جبیره ات/چون من بساط قتل کسی رو به را نشد/


محمد سهرابی

سبزه شد روی تو تا لاله بُستان نرود
چشم من خون شد و از روی تو آسان نرود

زعفران پس ز کجا جانب بغداد آید
شکوه ی سرخت اگر سوی خراسان نرود


تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد»
شنیده ام که گدا موج می زند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد 


یا امام رضا(ع)



هست از شوق ِچشم دلبر ما

میل پرواز اگر که در سر ِما

نزد گنبد طلای شمسُ شموس

پشت بام پُر از کبوتر ما


   یا امام رضا(ع)


وقتی که قال در حرمت حال می شود

دست دعا به شانه ی من بال می شود

 

در این همه مریض یکی را شفا مده

تقصیر توست این همه جنجال می شود


 

زلفِ دلدار الهی که پریشان نشود

هیچ غم باعث آزار عزیزان نشود

 

آن دو چشمی که بُوَد قبله ی زوار دلم

من دعایم همه این است که گریان نشود

 


من با تو زندگی نکنم پیر می شوم
بی تو من از جوانی خود سیر می شوم

من در شعاع پرتو شمس الشموسی ات
بی اختیار پیش تو تبخیر می شوم


خستگی غالبا امروز به تن می ماند

این لباسی است که هر شب به بدن می ماند

کس به چشمان تو آدم نشده ، راه نبرد

دیدگان تو به جنّات عدن می ماند



شایسته است اگر تو سر حرف وا کنی

مثل قدیم، شوهر خود را صدا کنی

 

اینگونه که نمی شود ای باوفا عروس

در خانه ام برای وفاتت دعا کنی

 

اهل مدینه فاطمه ام را نظر زدند
با برق چشم خرمن جان را شرر زدند

در اول ربیع خزان شد بهار من
ماه مرا به آخر ماه صفر زدند